«هنگامه امیدی» مصداق نامش است؛ امیدی که هرجا میرسد غوغا میکند و ترجمان جمله خواستن توانستن است و افعال منفی به کارش نمیآید. در آلمان بزرگ شده، در فرانسه درس خوانده، برای کار به کشورهای زیادی سرک کشیده و دستِ آخر آمده است ایران.
او به کشوری بازگشته که هنوز بسیاری دغدغه مهاجرت از آن را دارند. برگشته و ورزش «باراوسل» را با خود از فرانسه به ایران آورده و در کنار تربیت شاگردها و مربیهایش و تلاش برای حفظ سلامت زنها، دغدغه همیشگی پاسداری از محیط زیست هرگز رهایش نکرده و این دلسوزی تا جایی پیش رفته که گروه «باراوسل سبز» را تشکیل داده تا با یاری ورزشکاران این گروه زبالههای طبیعت را جمعآوری کنند، جان حیوانات درحال نابودی را نجات دهند و تلاش کنند به مردم آموزش دهند قدر سرمایههای طبیعی کشورشان را بدانند.
هنگامه امیدی با روحیه ناامیدیناپذیرش برگشته ایران، چون معتقد است هویت، ریشه در زبان دارد و زبان ریشه خاک و هیچ خاکی، خاک کشورش نمیشود و تمام تقلاهایش برای حفظ سلامت این خاک و آدمهایش است.
– چند سالگی از ایران مهاجرت کردید؟ این مهاجرت دلیل خاصی داشت؟
من متولد ١٣٣۴ هستم و زمانی که پنجساله بودم با خانوادهام به دلیل کار پدرم که تاجر فرش بود، از ایران به آلمان و شهر هامبورگ مهاجرت کردم. هامبورگ بندر بزرگی دارد و ایرانیان بیشتر برای امور تجاری به این شهر رفتوآمد میکردند یا ساکن آن میشدند. درواقع من با آلمانیها بزرگ شدم و در مدرسه یاد گرفتم با قواعد و شیوه زیست آنها زندگی کنم و همه جا براساس این الگو زندگی کردم. همه جا به جز خانواده که جزیره کوچکی بود که از ایران برایم باقی مانده بود.
با توجه به اینکه شما فارسی را بینقص حرف میزنید، فکر میکردم در آلمان خانوادهای بزرگ داشتهاید.
من الان فارسی را اینقدر خوب حرف میزنم، تا ٢٠سال پیش واقعا نمیتوانستم به این خوبی صحبت کنم. میدانید من هر وقت جایی میروم، سعی میکنم چیزهای خوبی یاد بگیرم.
وقتی ایران آمدم، رفتم موسسه دهخدا و با کسانی که از کشورهای دیگر آمده بودند سر یک کلاس نشستم تا فارسی یاد بگیرم. با خودم گفتم نباید عقب بیفتم. البته آن زمان در هامبورگ سفارت ایران برای بچههای ایرانی مقیم آلمان کلاسهای زبان فارسی برگزار میکرد و آقای بهشتی هم در مسجد هامبورگ به ما قرآن درس میدادند.
– علاقه به ورزش از کجا شروع شد؟
آلمان، روسیه، لهستان و شمال اروپا از کشورهاییاند که ورزش در آنها خیلی اهمیت دارد. من در آلمان قدیم رشد کردم، وقتی وارد آلمان شدم، ١۵سال از جنگ جهانی گذشته بود. آن زمان ما در مدرسه ورزش داشتیم؛ دو، پرش، ژیمناستیک و اصلا نمیتوانستیم از زیر آن شانه خالی کنیم.
ورزش همیشه بود و به اندازه تمام درسهای دیگر اهمیت داشت. اگر از شنا نمره خوب نمیآوردیم خیلی راحت رفوزه میشدیم. یعنی ورزش به اندازه ریاضی مهم بود. برای همین است که آلمان اینقدر قهرمان دارد. البته این را هم بگویم که ثبتنام کلاسهای ورزشی بیرون اصلا گران نبود و شهرداری کلاسهای ورزشی با هزینههای کمی برگزار میکرد. مردم آلمان با ورزش زندگی میکنند، به جز ورزش پیادهروی هم میکنند. وقتی آنجا برف میبارد، کسی خانهنشین نمیشود.
– رفتید کشوری که زبانش را نمیدانستید، سخت گذشت؟
خب، بچه بودم و آدم وقتی بچه است همه چیز را زود یاد میگیرد. پدرم سریع ما را مدرسه ثبتنام کرد و در مدرسه معلمها و بچهها هم خیلی به ما کمک کردند. من محبت زیادی از مردم آلمان دیدم که فکر نمیکنم هنوز این محبت را آنجا بتوان پیدا کرد. شاید برای اینکه جنگ جهانی را پشت سرگذاشته بودند و معنی خیلی چیزها را بیشتر از قبل میفهمیدند و خارجی هم آن زمان در آلمان خیلی کم بود.
– چند تا خواهر، برادرید؟
من دو تا خواهر و یک برادر دارم.
– تمریناتتان را در آلمان ادامه دادید؟
٩ یا ١٠ ساله بود که پدرم کلاس باله ثبتنامم کرد، اما راستش را بگویم، اجرای مدرن را بیشتر دوست داشتم و هرچه سنم بالاتر میرفت، بیشتر به سمت کارهای فولکلور کشیده میشدم. ١٣ سالگی تا پایان دیپلم گیتار میزدم و روی صحنه اجرا داشتم. البته این قانون آنجاست که هر هنری که یاد میگیری باید برای جمع هم اجرا کنی.
– پدرتان هم به ورزش و هنر علاقه داشت؟
پدرم به موسیقی و ورزش علاقه داشت، ویولن میزد، بوکس هم کار میکرد.
– بعد از دیپلم چه کردید؟
بعد از دیپلم ۶ ماه در دانشگاه هایدلبرگ فرانسه درس خواندم، اما از آن دانشگاه راضی نبودم. تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به پاریس بروم. به پدرم گفتم و او گفت از این به بعد هر کاری میخواهی انجام دهی باید تنهایی از عهدهاش بربیایی. از همان آلمان یک اتاق در پاریس پیدا کردم و باید بگویم سال اول جهنم بود.
– چرا؟
خب، با اینکه من در آلمان زبان فرانسه را یاد گرفته بودم، اما این یاد گرفتن جوری نبود که بتوانم کار خودم را راه بیندازم و خیلی سخت گذشت.
– و باراوسل از فرانسه شروع شد؟
بله
– قبل از هر توضیحی، درباره تاریخچه باراوسل بگویید.
باراوسل اختراع بوریس کنیاسف (Boris Kniassef) استاد باله روسی بود. این استاد در دهه ۶٠ از پاریس به ژنو آمد و آنجا ساختمانی اجاره کرد. تمرینات باله به میلههای کنار دیوار احتیاج دارد و وقتی او میخواهد این میلهها را نصب کند، میراث فرهنگی به دلیل قدمت خانه اجازه نمیدهد. به او میگویند این ساختمان قدیمی و متعلق به میراث فرهنگی است و شما اجازه ندارید حتی یک میخ به دیوار آن بکوبید و او هم تصمیم میگیرد تمرینات باله را به زمین منتقل کند.
«بار» به زبان فرانسه به معنی میله است. اما در باله به تمرینات کنار دیوار که به وسیله میله انجام میشود، گفته میشود. «او» یعنی رویِ و «سُل» یعنی زمین. یعنی انتقال حرکت ایستاده کنار میله به زمین. باراوسل نتیجه خیلی خوبی داشت و باعث تغییرات زیادی در بدن بالرینها شد؛ طوری که آسیبدیدگی بدنشان خیلی زود ترمیم شد. بعد از اینکه بوریس به پاریس برگشت، تمرینات باراوسل برای بالرینها اجباری شد.
او در سال ١٩٧۵، دقیقا همان سالی که من برای نخستینبار به پاریس رفتم، فوت کرد.
– از مدرسه خاصی شروع کردید؟
تا آن موقع اصلا باراوسل را نمیشناختم. رفتم مدرسهای در پاریس. این مدرسه ساختمان بزرگ قدیمی چهار، پنج طبقهای دارد که در آن هر شکلی از ورزش و اجرا که فکرش را کنی، تدریس میشود و آنجا با باراوسل آشنا شدم و با اینکه سالها ورزش کرده بودم بعد از انجام حرکات این ورزش از فرط خستگی نمیتوانستم راه بروم.
– خب، پس درس و کار و ورزش بود، بقیه اوقات چطور میگذشت؟
اتفاقا همین امروز داشتم فکر میکردم که آن وقتها خیلی از بچهها کافهتریا میرفتند و ساعتهای زیادی را آنجا میگذراندند. ولی من این کار را نمیکردم، دانشجو بودم و سخت کار میکردم. یک فنجان قهوه ۵ فرانک بود و من برای هر یک فرانکم مجبور بودم برنامهریزی کنم و دلم نمیخواست یک لحظه زندگیام را هدر دهم.
– و آن وقتها زندگی دانشگاه، درس، کار و ورزش بود. در دانشگاه چه میخواندید؟
در دانشگاه سوربن ادبیات فرانسه خواندم و بعد سراغ رشته MBA رفتم و این بخش از زندگیام همزمان با انقلاب ایران بود.
– آن زمان برای شما بهعنوان مهاجر مشکلاتی به وجود آمد؟
بله؛ زندگی خیلی سخت شد. به ایرانیها کار نمیدادند و گرفتن ویزا و اقامت هم خیلی مشکل بود. ولی خب، من دوستانی داشتم که کمکم کردند کار پیدا کنم.
– چه کاری؟
در بخش صادرات یک شرکت فرانسوی آلومینیوم کار پیدا کردم که خیلی تجربه خوبی بود. کاری نبود که انتخابش کرده باشم. ولی آن وقت من حاضر بودم هر کاری انجام بدهم.
پنج سال در این شرکت کار کردم و در تمام این بالا و پایینها باراوسل کنار کار و زندگیام همیشه بود. بعد برای یکی از دانشگاههای معروف آنجا به اسم Insead کنکور دادم. خوشبختانه قوانین آنجا برای گرفتن مدرک MBA به من خیلی کمک کرد. بورس تحصیلی گرفتم و علاوه بر این، محل کارم موظف شد تا زمان فارغالتحصیلی حقوقم را بدهد. بعد از فارغالتحصیلی رفتم لندن و یکسال در بورس لندن کار کردم.
این همه کار و رشته بیربط و عجیب الان جای سوال شد برایم که چه شد ادبیات فرانسه خواندید؟
من عاشق زبان فرانسه بودم. نرفتم فرانسه که زبان یاد بگیرم، رفتم با فرانسه و فرهنگش آمیخته شوم.
– خب، چی شد MBA خواندید؟
برای پیشرفت در کار مدرک جدید لازم داشتم. با مدرکی که داشتم بیشتر از این نمیتوانستم پیش بروم. تحقیق کردم و به من گفتند باید دانشگاه INSEAD بروم. آن موقع نمیدانستم چقدر کنکور این دانشگاه سخت است وگرنه فکر آنجا درس خواندن را از سرم بیرون میکردم.
خب، رفتم برای اخذ MBA، آنوقتها شرکتهای خارجی برای استخدام میآمدند توی دانشگاه تا ما را برای کار ببرند. شرکت«زیمنس» و «اورآل» هم به من پیشنهاد داده بودند. و بعدش بورس لندن…
من از کار پُر از فشار و اضطراب بورس لندن بیزار بودم. اصلا نمیتوانستم غذا بخورم و آنجا آناروکسیا گرفتم. ولی میدانید من همیشه به شاگردهایم میگویم وقتی مجبوری کار کنی، نمیتوانی یک گوشه بنشینی و منتظر باشی خانوادهات خرج زندگیات را بدهند و باید در هر شرایطی کار کنی.
– در لندن و با آن شرایط روحی باز هم از باراوسل دست نکشیدید؟
نه در لندن هم کلاس باراوسل میرفتم. اما باراوسل انگلیس به اندازه فرانسه قدرتمند نبود و جدیت فرانسه را اصلا نداشت. توی باراوسل هیچ جا به اندازه فرانسه قدرت ندارد. شاید برای اینکه باراوسل از همان جا شروع شد. بعد از یکسال کار در لندن در نخستین فرصت برگشتم فرانسه.
– امکانش نبود بهعنوان مربی باراوسل در فرانسه کار کنید؟
در فرانسه باراوسلکارها و بالرینها خیلی زیادند. با این شرایط، اصلا به فکرم نرسید و راستش من هیچ وقت به باراوسل بهعنوان یک حرفه اصلی نگاه نکردهام؛ همینطور که اینجا هم حرفه اصلیام نیست.
همیشه به همه شاگردها و مربیهایم هم میگویم کنار باراوسل شغل دیگری هم داشته باشید، چون اولا ممکن است در نهایت موفق نشوید و از طرفی هیچ وقت روی باراوسل بهعنوان یک منبع درآمد ثابت نمیشود حساب کرد. یک روز صدتا شاگرد داری و فردا ممکن است هیچ شاگردی نداشته باشی.
– بین این همه کار و این همه کشور، چطور سر از ایران درآوردید؟
بعضی اوقات اتفاقات عجیبی در زندگی آدم میافتد. در یکی از این سفرها رئیس شرکت بزرگ نساجی آمریکایی به اسم Lanscot Arlen Fabrics از من پرسید «تو کجایی هستی؟» گفتم ایرانیام. گفت «اوه ایرانی هستی؟» به ایران میگفت آیران و بعدش گفت «برای کار ما میری ایران؟» گفتم من سالها ایران نبودم و آنجا را اصلا نمیشناسم و خیلی ناقص فارسی حرف میزنم. گفت «من کاری به این کارها ندارم. تصمیمتو بگیر.» برگشتم هتل و از آنجا به پدرم که آلمان بود زنگ زدم. از او پرسیدم «بابا تو فکر میکنی من بتوانم ایران کار کنم؟» مکثی طولانی کرد، بعد گفت «تو همه جا میتوانی کار کنی.»
هر وقت به این لحظه فکر میکنم و یاد پدرم میافتم، بغضم میگیرد. انگار فهمیده بود قرار است اتفاقهایی در زندگی من بیفتد. بعد از اینکه با پدرم حرف زدم. برگشتم پیش رئیس شرکت و به او گفتم من آلمان بزرگ شدهام، ولی یک سفر میروم ایران تا شرایط کار را بررسی کنم و بعد برمیگردم تا با هم حرف بزنیم و در ٣۶سالگی بعد از ١٨سال برگشتم ایران.
– بعد از این همه سال، بازگشت به ایران چه حسی داشت؟
من از ۵ تا ١٨سالگی فقط سه تا یک ماه در ١٠، ١٣ و ١٨سالگی ایران آمده بودم.
– و بعد از ١٨سال دوباره ایران؛ ترسیده بودید؟
خیلی با ترس و لرز آمدم. توی فرودگاه مهرآباد وقتی پاسپورتم را به مامور کنترل دادم، حالم بد شده بود. از من پرسید که «چند سال ایران نبودی؟» گفتم ١٨سال. پاسپورت را به دستم داد و گفت خوش آمدید.
باورم نمیشد اینقدر راحت به ایران برگشتم. همه من را از ایرانآمدن خیلی ترسانده بودند؛ اما همه چیز خوب پیش رفت. من معتقدم وقتی قرار است یک چیزی درست شود، همه چیز روان میشود.
– چطور توی ایران راه و چاه را پیدا کردید؟
پدرم من را به یکی از دوستانش برای بررسی اوضاع پارچه ایران معرفی کرد. خب دیدم ایران تقریبا همهجا پارچهفروشی دارد ولی پارچهها خیلی غمگین و یکنواخت بودند. بعد از سه هفته هم به نیویورک برگشتم.
– و گفتید کار را قبول میکنید؟
بله و آنها من را با بهترین امکانات به ایران فرستادند. البته تا دو سال بین ایران، نیویورک، فرانسه و آلمان در رفتوآمد بودم. برنامهای نداشتم، ایران بمانم.
– چه شد تصمیم گرفتید بیایید و ایران بمانید؟
یک روز رئیس همان شرکت نساجی گفت، این طور که نمیشود میخواهی چه کار کنی؟ بالاخره باید تصمیم بگیری. سه روز فکر کردم و بعد وسایلم را از پاریس جمع کردم و آمدم تهران تا برای همیشه اینجا بمانم.
– واقعا این تصمیم برای کار بود؟
نمیدانم چیزی درونم مدام میگفت که باید این کار را انجام دهم. راستش همان روز که رئیس آن شرکت نساجی از من خواست ایران بروم، رفتم تو هتلِ اقامتم و زار زار گریه کردم و به خودم گفتم از این همه اینجا و آنجا بودن خسته شدم. لندن، پاریس، آلمان… اما صدایی در درونم میگفت باید بروم. به خدا گفتم خسته شدم، ولی اگر تو میگویی برو، چشم میروم. من با خدا خیلی حرف میزنم. جزو بندههای پرچانهاش هستم؛ هیچی دیگر آمدم.
– چطور پای باراوسل به میان کشیده شد؟
پیش از آمدن به ایران به استاد باراوسلم آنتیا کریستینا (Anita Kristina) گفتم میخواهم باراوسل را ایران ببرم. بهم نگاه کرد، لبخند زد و گفت کار خیلی خوبی میکنی و تأییدش میکنم. از آنجا دیگر برنامه باراوسل ایران هم راه افتاد.
– از فرانسه به فکر این بودید که باراوسل را بیاورید ایران و بالاخره کی این ایده را عملی کردید؟
اوایل واقعا به خاطر تمرینات خودم شروع کردم و بعد دیدم در ایران فقط ایروبیک خیلی رونق دارد. آن وقتها باشگاهی به نام طلیعه بود که یک خانم تامسون در آن کار میکرد و چون خارجی هم بود، متاسفانه بیش از حد بهش احترام میگذاشتند. این یک اخلاق ایرانیها را اصلا نمیپسندم، هر چیز خارجی لزوما خوب نیست.
نزدیک دفتر کارم در خیابان ولیعصر باشگاهی به اسم «ستاره» بود. رفتم آنجا صحبت کردم که اگر بشود، بعدازظهرها هفتهای دوبار آنجا کلاس بگذارم که خودم هم مجبور شوم کار کنم.
– باراوسل به عنوان رشته رسمی ثبت شده؟
بله.
– چرا باراوسل به اندازه ورزشهای جدیدتری مثل تیآرایکس شناختهشده نیست؟
باراوسل به اندازه کافی تبلیغات ندارد. چه تبلیغاتی میتواند داشته باشد؟ ما شرکتی نیستیم. ورزشهای مختلف از طریق شرکتهای بزرگ حمایت میشوند. ورزش TRX، Les Mills و.. را شرکتهای بزرگی حمایت میکنند. حتی ورزش ایروبیک را آن اوایل جین فوندا حمایت میکرد و در ایران هم جزو اولین ورزشهایی بود که به راه افتاد. باراوسل نه در ایران و نه در خارج تبلیغات ندارد.
– به جز تهران چه شهرهای دیگری باراوسل کار میکنند؟
کرج، اصفهان، شیراز، تبریز. کیش و مشهد هم چند وقت پیش اولین کارگاه را داشتیم که هنوز به مرحله آموزش جدی نرسیدهاند.
– برویم سراغ باراوسل سبز از فعالیتهایش و چگونگی شکلگیریاش بگویید.
من در آلمان و با روحیه منظم و دقیق آن مردم بزرگ شدم و بینظمی، حیوانآزاری، انباشت زباله و اسراف خیلی آزارم میدهد یک روز در فدراسیون به یکی از مسئولان گفتم بد نیست ورزشکارها فعالیتهای محیط زیستی کنند. آنها میتوانند تبدیل به الگو شوند. این فکر را دو سال پیش با دکتر شجیع در وزارت ورزش مطرح کردم و نتیجه این صحبت برگزاری سمیناری دو روزه با حضور ورزشکاران شد.
در این سمینار اهالی فن درباره فعالیتهای محیطزیستی به ورزشکاران اطلاعات دادند. همه خیلی استقبال کردند. دو روز بعد از سمینار گروهی به نام باراوسل سبز تشکیل دادیم. بعد از تشکیل گروه رفتم طالقان و آنجا به تنهایی زبالهها را جمع کردم. آنقدر زباله زیاد بود که با چند تا کیسه نمیشد جمعش کرد.
از زبالهها توی گروه باراوسل سبز عکس گذاشتم و بعد از مدتی شاگردهایم تنها یا با گروههای دیگر شروع به جمعکردن زباله کردند و یک مرتبه دیدم تبدیل به گروه بزرگی شدیم. یک روز هم به صورت همزمان و هماهنگ توی کرج، شیراز، اصفهان، مشهد و تهران زباله جمع کردیم و بعد کمکم دیدم، وقت جمعکردن زبالهها مردم عادی هم میآیند و به ما کمک میکنند.
آن موقع هنوز باراوسل حامی قوها نشده بود. من معتقدم مربی یا معلم در هر جایگاهی وظیفه دارد از موقعیتش برای روشنکردن شاگردانش و مردم استفاده کند.
میدانید دوست داشتم صداوسیما بیشتر به این موضع اهمیت بدهد؛ اصلا نمیفهمم مردم چرا و چطور زبالههایشان را توی خیابان پرت میکنند. وقتی بچه بودم رعایت نظافت و قوانین را بهعنوان شهروند توی مدرسه به ما آموزش دادند. پلیسی به مدرسه ما آمد و به ما یاد داد که شما بهعنوان شهروند چه حق و وظیفهای دارید، ما را به خیابانهای شهر میبرد و همه وظایف و حقوقمان را توضیح میداد. الان در ایران قانون داریم ولی اجرا نمیشود. پرتکردن زباله از ماشین ٣٠ هزارتومن جریمه دارد، ولی هیچ نهادی بر اجرای این قانون نظارت ندارد.
من با پلیس راه طالقان صحبت کردم که بنرهایی در طول جاده برای جریمه نصب کنیم. اگر در طول راه چند نفر جریمه شوند، مردم قانون را رعایت میکنند.
– شما خودرو دارید؟
نه؛ در سبک زندگیام خودرو جایی ندارد. اولین و آخرین خودروی زندگیام یک پژوی دست ششم بود که در پاریس خریدم. بعد حس کردم خودرو دارد من را تنبل میکند؛ فروختمش.
از آن وقت تا حالا پیاده، با اتوبوس و مترو همه جا میروم، اگر خیلی لازم باشد از آژانس استفاده میکنم. و همیشه از خانه تا باشگاه قسمتی از راه را پیاده میروم. تعجب میکنم. مردم همه تک نفره در خودروهایشان نشستهاند. دو قدم راه نمیروند. در کشورهای دیگر اصلا از این خبرها نیست.
یکسال پاریس برف خیلی سنگینی آمد. جوری که حتی مترو کار نمیکرد؛ ولی همه مردم پیاده رفتند سرکارشان. اینجا برای بچه ٢٠ساله که تازه میخواهد دانشگاه برود، خودرو میخرند، چرا؟
– الان برنامه جمعآوری زباله در طالقان منظم است؟
نه؛ به این نتیجه رسیدم که هر چه جمعآوری کردهایم، آن تغییری که انتظار داشتیم ایجاد نشده، ولی بعد از اینکه پلیس راه بیلبوردها را نصب کند، قطعا اتفاقات بهتری میافتد. به نظرم مردم فقط زبان جریمه را میفهمند. گروه خیلی بزرگی به نام «رفتگر طبیعت» هم زبالهها را جمع میکنند، بانی این گروه هم در آلمان تحصیل کرده، اما ما میتوانیم این انرژی را که صرف جمعآوری زباله میکنیم، صرف کاشت درخت کنیم.
در شهر مسکو یک روز یکمیلیون نفر جمع شدند و زبالههای کل شهر را جمع کردند، ما نمیتوانیم؟ متاسفانه هنوز سیستم تفکیک زباله هم در ایران نداریم دولت باید با سختگیری زیاد این مسائل را ریشهکن کند. باید با استفاده از پلیسهای مخفی محیطزیستی بر اجرای قوانین حفاظت از طبیعت نظارت داشته باشند.
– ورزش باراوسل حامی قوی سفید در ایران است؟ شنیدم که هر یک از رشتههای ورزشی حامی حفاظت از گونههای در حال انقراض شدهاند. این ایده از کجا آمده و وظیفه باراوسل سبز برای این حمایت چیست؟
وزارت ورزش به نسبت نزدیکی حرکات رشتههای ورزشی به یک حیوان، هر کدام را حامی یک حیوان کرده و باراوسل حامی قو شده. همین الان فصلی است که قوها به دلیل سرمای بیش از حد هوا از سیبری به ایران مهاجرت میکنند و متاسفانه در کشور ما شکار میشوند. این اتفاق باعث اعتراض خیلی از کشورها مثل روسیه و ترکیه شده و به نظرم باید خجالت بکشیم.
درناها هم مانند قوها ازجمله حیواناتیاند که نابودی تهدیدشان میکند. فقط دو درنای نر و ماده وارد ایران میشدند و متاسفانه شکارچیان درنای ماده را کشتند و حالا درنای نر این همه مسافت را دوباره از سیبری تنها به ایران میآید و این واقعا تاسفبرانگیز است. در هر حال ما سعی میکنیم به قوها غذارسانی کنیم و تدبیری بیندیشیم که آنها در همان مناطق حفاظتشده بمانند تا از خطر شکارشدن در امان باشند.
در ایران محمدعلی الهقلی، فعال محیطزیست و حامی حیوانات سخت میکوشد مسئولان را بیدار کرده و از کشتار بیرحمانه پرندگان مهاجر در فریدونکنار جلوگیری کند. باراوسل سبز هر سال پول برای غذارسانی به قوها جمع آوری و با کمک محمدعلی الهقلی غذا برای این قوها پخش میکند.
– آخر هفتهها که طالقان هستید، چکار میکنید؟
همانطور که گفتم باراوسل حرفه اصلی من نیست. از سال ٧۶ پرژوه شهرکسازی را در طالقان شروع کردم. میخواستیم علاوه بر محلی برای سکونت، فضایی سبز در جایی ایجاد کنیم که قبلا به دلیل درگیری بر سر آبِ چشمه خشک شده بود.
ما میخواستیم با ساخت شهرک و درستکردن فضای سبز دوباره بخشی از بافت سبز آنجا را احیا کنیم. از طرفی با آموزش و پرورش طالقان هم برای انجام کارهای محیطزیستی همکاری میکنیم.
– در زلزله کرمانشاه زیر نظر باشگاه انقلاب کمکهای مردمی بسیاری جمع شد، درست است؟
مربیها و شاگردها چند خاور بزرگ و پول زیادی جمع کردند و از این بابت از آقای کاوه صدقی خیلی تشکر میکنم. ما مردمی هستیم که در شرایط بحرانی کنار هم میایستیم. باید برای حفاظت از محیطزیستمان هم همین قدرت را داشته باشیم.
– در مقایسه با قبل فکر میکنید توجه زنها به سلامتیشان بیشتر شده؟
بله؛ ورزش باعث شد مردم به تغذیه سالم توجه کنند؛ ولی اسراف هنوز هست.
– در مورد استفاده از ورزش برای لاغرترشدن افراط نمیکنند؟
همیشه آغاز تغییرات خوب با افراط شروع میشود. در دهه ٧٠ در اروپا مدل معروفی به اسم «توییگی» بود که هیچ چیزی جز پوست و استخوان نداشت و زنها همه میخواستند هیکلشان شبیه او باشد. این مسأله هنوز هم وضع زنان اروپا را دچار تضاد میکند.
از یک طرف آنجا زنها برای حقوقشان میجنگند و از طرفی مسأله جنسیت هنوز میتواند به آنها آسیب برساند. به نظرم با اینکه زنهای اروپا برای شکل بودنشان تلاش کرده و میکنند، اما هیچوقت به اندازه زنهای ایرانی قدرت درونی نداشتهاند.
بسیاری از زنهای آنجا قویبودن امروزشان را مدیون قانوناند و این از اعتمادبهنفس درونیشان سرچشمه نمیگیرد. زنهای ایرانی با اینکه ممکن است گاهی ضعیف به نظر برسند، خیلی قویاند.
منبع: روزنامه شهروند | ۱۰ دی ۱۳۹۶
سلام واقعا از شخصیت سبز و قشنگ ایشون لذت بردم کلمه باروسل سبز یاداوری پایان نامه من شد که درباره بازاریابی سبز در باشگاه ها بود…امیدوارم این مسیر سبز برای داشتن محیط سالم ادامه داشته باشه.
بهترین ورزشی که سالها انجام دادم barreasoul. بود و متاسفم چرا در باشگاه انقلاب ادامه ندارد و هیچ آگاهی و نشانی به ما نمیدهند من کلاس ایشان را دوست دارم و امیدوارم هر باشگاهی یا کلاسی بر گذار میشود به من خبر دهید با تشکر فراوان .شاگرد کوچک خانم امیدی.